نتایج جستجو برای عبارت :

میخوام رها شم تو آغوشت

کاش آغوشت عضوی از تنم بود 

مثلا آغوشت پاهایم بود 

که بی آن قدم از قدم برنمیداشتم 

یا دست هایم بود 

که هرجا میرفتم در آغوش تو میرفتم 

در آغوش تو به خواب میرفتم 

در آغوش تو به بیداری می آمدم... 

یا مثلا آغوشت چشم هایم بود 

که این جهان تاریک و خالی را آبی آسمانی میدیدم... 

خوب بود آغوشت پشتم بود 

که بال در می آوردم مدام 

اما کاش آغوشت قلبم بود 

نبودش... . 





حسنا میرصنم
دوست دارم آفتابگردان باشم، به سمتت بیایم، آغوشت را برایم بگشایی، مرا سخت به آغوش بگیری، دوست دارم در آغوشت غرق شوم، با تو یکی شوم، آخر تو تمامِ جهانِ منی، تو نهایتِ عشقی، تو برای قلبم حکمِ آفتابی، آفتاب‌ِ قلبم، تو را بسیار دوست میدارم... خدای من، خدای آفتابگردان. 
کنار یک خلوت عاشقانهدستهایم را گرفتی و عشق آغاز شد!
من نمی‌دانستم که عشق از دستهای تو می ریزد به چشمان من!و اینگونه،مرا سبز کردی در بهاران آغوشت!
عشق داشتن تومثل رویای زندگی در سرزمین شعرعشق داشتن تومثل بزرگ‌ شدن تدریجی سرو کنار جوی عاشقیعشق داشتن تومثل خوابی که بیدار شدنش آغاز مرگ‌ است!
سحر،در‌گوشم چلچله ای شعری از تو خواند،می خواهم بهاران را لمس کنممی خواهم،میان هزاران بوته بنفشهتا می وزد باد میان گیسوانتمی خواهم بکارم دستهایم را برا
دانلود آهنگ شاد چه حالیه تو آغوشت
دانلود آهنگ محو نگات میشم دستام می‌گیری میگی بمون پیشم
Download Happy Song Che Halie

در این پست برای شما دانلود آهنگ چه حالیه را با بالاترین کیفیت برای دانلود قرار دادیم
انتقادات و پیشنهادات خودتون در مورد سایت و نظرتون رو در مورد آهنگ از بخش نظرات برای ما بفرستین
دانلود آهنگ شاد چه حالیه تو آغوشت / دانلود آهنگ محو نگات میشم دستام می‌گیری میگی بمون پیشم
تاریکی بَدر است و دیگری در آغوشِ کسانِ دیگر است؛ جوشیدنم بسانِ نوشیدنیِ تلخِ زمانه‌ام، بی‌آغوشت همانندِ شب‌های دیگر است. کفر می‌گویم و چله به جای می‌آورم، شرابی که جام‌جام از آن نوشیده‌ام، بی‌آغوشت همانندِ چله‌گانِ دیگر است. به یاد آر روزی را که برای رسیدن به دیگری، دیگران را بسانِ کسانِ‌دیگر چوب خط کشیده‌ام، آن‌گاه که این محال ممکن شد، این‌‌بار من به پاسِ دیگران مِنحَت این رنج را به پیشانی کشیده‌ام. خاموشی‌ات ناشی از خلقِ کریه
مسافت...فاصله ی میان من و توست، فاصله ایی که زمان و مکان را در هم می شکند...فاصله ایی نزدیک، به نزدیکی شانه هایمان و دور به اندازه دلتنگی هایمان...مصداق آن لحظه ایی ست که در کنار تو هستم، همان قدر نزدیک...اما هنوز هم دلتنگ ات هستم، و آغوشت مکان و زمان را بی معنا می کند و تنها چیزیست که فاصله های میان مارا از بین می برد...یادش بخیر، نخستین باری که در آغوشت،نزدیکی را لمس کردم، حسی شیرین بود...چند دقیقه مرا در ساحل شانه هایت به آرامش دعوت نمودی و صدایت ه
مسافت...فاصله ی میان من و توست، فاصله ایی که زمان و مکان را در هم می شکند...فاصله ایی نزدیک، به نزدیکی شانه هایمان و دور به اندازه دلتنگی هایمان...مصداق آن لحظه ایی ست که در کنار تو هستم، همان قدر نزدیک...اما هنوز هم دلتنگ ات هستم، و آغوشت مکان و زمان را بی معنا می کند و تنها چیزیست که فاصله های میان مارا از بین می برد...یادش بخیر، نخستین باری که در آغوشت،نزدیکی را لمس کردم، حسی شیرین بود...چند دقیقه مرا در ساحل شانه هایت به آرامش دعوت نمودی و صدایت ه
تو اونقدر خدای خوبی هستی، که دلم میخواد مدام بغلم کنی،میدونی خدا بغل تو با تموم بغل های دنیا فرق میکنه، تو آرومم میکنی و ته قلبم، درست همون قسمتی که مدام احساس تنهایی میکنه رو پرش میکنی، تو نمیزاری نبات تنها بشه، میون همه ی آدما، تو تنها پناه امنی هستی که هر وقت دوست داشته باشم میتونم صدات کنم و تو با آغوش باز پذیرای تمام اشک ها و دردام بشی، تو چه خدای صبوری هستی، چقدر بی اندازه مهربونی، خدایا دلم میخواد به اندازه تمام سال هایی که ندیدمت، بغل
بابا مهدی جان؛ وصیت  کرده بودی که روی سینه ات سربگذارم
آن شب در معراج خواستم سر روی سینه ات بگذارم اما هرچه گشتم آغوشی نبود
عکس هایت  را کنار مامان دیده ام، قدو قامتت، دستهایت. همان عکسها که مرا در آغوش داشتی پس چرا نیمی از آن قدو قامت هم در تابوت نبود؟
خواستم مثل رقیه(س) سرت را بغل کنم نمی شد  دستانم استخوان هایی را لمس کرد که گفتند بابا مهدی ست باشد سهم من از آغوشت همین بود..
عاشقانه های سلما
شهید مهدی ثامنی راد 
@ahmadmashlab1995
❆ مرهم:
 
تمامِ خیابان های شهر را هم که قدم بزنم،باز به بازوان تو محتاجم...به آغوشت،که دردم را تسکین می‌دهد!مرا بی تو بودن راهیچ کاری نیست!
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_کوتاه┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com┗••━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━┛
همه ارزویم، چه کنم که بسته پایم؟!
دچار استیصال می شوم ... کاش می توانستم پی دل تو بروم ... کاش می توانستم پی  دل خودم بروم ...
چند قدم مانده تا رهایی؟! چند قدم مانده تا درک حضور تو؟! چند قدم مانده تا اغوشت؟!
تو فقط اذن بده به دیدارت، تو فقط بگو بیا ... 
دل می کنم از هرچه هست... 
خدایا این روزها سردم است، تک و تنها میان بلاها مانده ام‌.
اشک هایم بر گونه ام می غلتند و دستی جلوی راهشان را نمیگیرد‌.
دستانم تهی ست و دلم پر.... 
پاهایم رمق ندارند و وزنم بر آن ها سنگینی می کند.
چشمانم از انتظار و امید خالیست و لبم از ورد و دعا...
بیا پایین خدای من، در آغوشم بگیر که آغوشت مرهم تمام این هاست.
آغوش تو شخصی ترین رویای دنیاس
دنیای آغوشت برام رویاس دختر 
کی گفته زیبایی تو موهای بلنده
موهای کوتاه تو هم غوغاس دختر
موهای کوتاه تو هم غوغاس وقتی
دستای باد هرزه از موهات کوتاس
من دل به آغوشت زدم غرق تو باشم
جایی که باید دل به دریا زد همین جاس*
| هانی ملک زاده |
* منزوی
خدایا ،دلم برایت تنگ شده .برای آن حس معنوی گهگاهی زمان کودکی.برای درد دل کردن های نصف شبی.برای خیلی چیز ها.چه بد که یکهو همه چیز را یادم رفت . یکهو پرت شدم وسط ناکجا آباد.خدایا ، اینجا خیلی تاریک است.ولی خدایا ، دلم به تو قرص است.تو دست مرا رها نمیکنی .
خدایا ،دلم برایت تنگ شده .برای آن حس معنوی گهگاهی زمان کودکی.برای درد و دل کردن های نصف شبی.برای خیلی چیز ها.چه بد که یکهو همه چیز را یادم رفت . یکهو پرت شدم وسط ناکجا آباد.خدایا ، اینجا خیلی تاریک است.ولی خدایا ، دلم به تو قرص است.تو دست مرا رها نمیکنی .
نابینای توامبه خط بریل میخوانمتشهرزاد قصه گوی هزار و یکشب شبهای تنهایی مندوباره میسرایمتبه خط عبری نانوشتهتا دوباره دوستت بدارمو فاتح لبهای تابستانیت بشومتا مست در آغوشت ایستاده جان بدهمو به نام نامی توهزاران غزلبدون قافیه ناسروده بماندتا شهرآغوشتدوباره تا سحر برای من باز بماند
من همانم که پنهان ساختمنقشِ سیاهِ زلفِ پریشانِ تو رامن همانم که شدم شعله ی شمعکه تو کردی پرواز در سوزمبال و پر سوخته و جان به فدابنهادی در برم آغوشتکلیشه نمیبافم... نفس هایت در هوایم نباشد نفسی برایم باقی نخواهد ماندروزت مبارک ای تمام من ❤مادر❤#آنی#دلساخته_های_آنی
می‌ترسم.این بار اما از خودم.
وقتی با نهالی در بغل پیش تو آمدم و گفتم بیا باهم این نهال را بکاریم،البته اینطور که نبود.بله من نهال در بغل آمده بودم و خواسته‌ام این بود که باهم بکاریمش.یعنی تورا برای این کار مناسب دیده بودم.می‌خواستم این آخرین نهال را همراه تو در دل خاک بگذارم.اما نیامدم یک راست این را بگویم.پریشان حال نزدت آمدم،از زمین و زمان شکایت کردم،داد و فریاد راه انداختم و سرت را درد آوردم و تو؟تو آرام و بی صدا گوش دادی.گوش دادی و به دقت
مجموعه اشعار کوتاه 
لیلا طیبی(رها) متولد ۱۳۶۹ نهاوندکارشناسی ارشد مشاور خانواده
❆ دلتنگی:این روزها که دلتنگ می شومحرف هایماز چشم هایم سرازیر می شوند.
❆ بازوان تو:روانشناس اند بازوان توتا می گیرند به آغوشمرام می شوداسب چموش خیالم.
❆ انتظار:نقاشی بلد نیستماما انتظارت راخوب میکشم!.
❆ تنهایی:کاش یکی بیایدو بگویدمچرا لبخندهای تو؛اینقدر بی رنگ است!؟و من همه چی رابیاندازم گردن تنهایی...
❆ تپش قلبت:تپش قلبت پر است از دوستت دارم های مکرر،به زبان
 ❆ بهانه:نارنگی بهانه استبوی عشق می‌دهنددستان توپوست بگیر این فاصله ها رامن به فصل فصل آغوش تو محتاجم. ❆ مرهم:تمامِ خیابان های شهر را هم که قدم بزنم،باز به بازوان تو محتاجم...به آغوشت،که دردم را تسکین می‌دهد!مرا بی تو بودن راهیچ کاری نیست! ❆ راه:کدامین راهتو را به کلبهٔ قلبم می رساند؟ من، کلبه ای متروکم منتظر آمدنتاز پای در آورده مراانتظار. #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_کوتاه┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordis
خسته از حالِ این روزهای شهر
خسته از مقاومت
خسته از صبوری
خسته از بغض های بی امان 
خسته از دوری و فراق
کاش همین نزدیکی ها سراغی بگیری از ما
هوایِ ماندن درمیانِ یک مشت جامانده 
خیلی خراب است
خراب تر از آنکه بشود شرحش داد...
کاش روزی در آغوشت جان دهم
ماندن بدونِ تو عینِ مردن است...
دلم یک دنیا خرابه ی شام است آقا...
با سربیا که ببینمت به چشم...
هوایِ جنون دارم
جنون.
دانلود | Download

راس راسکی عاشق تو
دارم میشم دیوونه
این حس بینمون
تا آخرش میمونه
حواسم نبود یهو دیدم
تو هوات غرقم
با تو آروم شدمو
تند زد رو تنت قلبم
شب ماله منو توعه
ناز کردنا مال توعه
قلبم ماله توعه
اسمم تو فاله توعه
منو سفت تر بگیر که بدجوری ما چفت همیم
تو کل خیابونا داد میزنم عشق منی
آسمون ما با یه نور ماه
روشنه و آرزومه باشی کنار من
من به یادتم
من کنارتم
واسه ی همیشه
آخه بی تو که نمیشه
آخه وجود من عشق من
جز تو کی میشه
من 
تو
ما
دنیا
آغوشت
به عشق
آ
نازنینا! من به آغوشت بهار آورده ام،
یک دل شوریدة پر از شرار آورده ام.
مست از جام جمال و سرخوش از یاد خوشت،
یک دم از بهر طرب یاد خمار آورده ام.
از دلم بردی قرار و صبر و آرام مرا،
در دل شیدا و پرشورت قرار آورده ام.
از کنار درد و غمهای جهان بی کنار
در کنار تو دمی خود را کنار آورد ه ام.
از خود و از کلفت دنیای غم آلود خود
بر جهان بی غبار تو فرار آورده ام.
شاد باش و شاد باش و شاد مان و شاد زی،
شعر پرسوز دلم را من شعار آورده ام.
امشب تمامِ سلول های بدنم تورا میخواهد...امشب من رفت و جایش را یک تو پر کرد...
امشب شانه های مردانه ات را میخواستم برای گریه کردن...
امشب دلم قدم زدن های بی وقفه میخواست با تو در تمام پیاده رو های جهان...
امشب یک شمع میخواستم و یک شب و یک حل شدن در آغوشت...
امشب یک کافه میخواستم و قهوه و شیرینی چشم هایت...
امشب تورا میخواستم و شیطنت های دخترانه ام...
امشب مردانگیت را برای تعریف زنانگی هایم میخواستم...
امشب یک شب سرتاسر با تو ولی سرتاسر بی تو بود...
من ز هر پهنا به آغوشت پناه آورده ام،
یک دل شوریده پردرد و آه آورده ام.
با دل و جان جان و دل سازم فدای عشق تو،
جان به لب دل را به کف همچون گواه آورده ام.
صد گوا جستم برای بخشش عفو گناه،
صد گواه از بهر یک عفو گناه آورد ه ام.
از خود و غمهای خود ناچار می سازم فرار،
من به سوی کعبة مهر تو راه آورد ه ام.
از فریب دیدة این عالم پرشور و شر،
من به چشم دل به سوی تو نگاه آورد ه ام.
شعر آوردم به وصفت از سر صدق و وفا،
ای خدا، بخشا مرا، گر اشتباه آورده ام.
عاشقانه ترین عاشقانه های جهان
در برابر قلبم کم میاورند
وقتی که پای "تو" در میان است
.
بشنو!
فریاد عاشقانه ی قلبم را
دستهایم را که میگیری
نگاهم که میکنی
مشتاقانه تر از ثانیه ها...
عشق در وجودم میتپد
آوای بودنت، عاشقانه های جهان را میرقصاند
جهان در برق چشمانم میلرزد
و آغوشت تو گرم میکند تنم را...
با آرامشی از جنس بهشت... :)
.
آغوش تو آرامشی از جنس بهشت است
آرامشت از جنس "تو" در آینه ی "من"
خالیست جهان بی تو و عشقت شهِ قلبم!
بر بوم جهان با تو خوشست عشق کشید
آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن
منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن
من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم
واسه بودن کنارت تو بگو به هر کجا پر میکشم
منو تو آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه
بوسیدنت برای من تولد یک نفسه
چشمای مهربون تو منو به آتیش میکشه
نوازش دستای تو عادته ترکم نمیشه
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جابذار
به پای عشق من بمون هیچ کسو جای من نیار
مهر لباتو روی تن و روی لب کسی نزن
فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من
سر به زیر و آروممعکس کهنه رو دیوارنبض ناکوک من گاهیمی زند با کمی اجبارآتشی نمانده از منشمع سرد و خاموشمفندکی بزن شاید غم بریزد از دوشممعبد تنگ آغوشت باشکوه و رویاییحیف از این تن تشنه پشت مرز دنیاییپیکر ترد احساس و آذرک های جاماندهروی شن های داغ حسرتجای رد پا مانده !حسرتی که می بینی شال روی شونم شددرد سرد ندیدن ها زهر تلخ درونم شدتا کجا خیالات و خمسه های طولانیبوسه های سرخورده صورتک های بارانیرد شدن از این تقدیراندکی جنون می خواهدجنگ سرد ای
درو بآز کردم بری!میدونی...من واسه کسی که نمیخوآد بمونهخودم درآرو بآز میکنم تا بره!شآید دیگه هیچوقت برنگرده...شآیدم یروز پشیمون بشه از رفتنِ بی دلیلش؛اما موندنی که ریشه ندآره و لغزندست؛موندنی که فکرِ رفتن خرآبش میکنهواسه من بی ارزشه...درو بآز کردم بری،دلمُ قفل و زنجیر زدم که ندوئه دنبالتاما راستشو بخوآی یه وقتآیی با خودم میگمکاش درآرو میبستی...منو تو آغوشت میگرفتی ودمِ گوشم میگفتی:" من از تو رآهِ برگشتی ندارم "
#المیرا_دهنوى
سلام عزیزم.
عرفان عزیزم. هزار بار فکر کردم که بگویم یا نه. خواستم که ساکت بمانم. اما طاقت نمی‌آورم که برای بار هزارم هم نگویم که دوستت دارم و تولدت چه قدر برایم مبارک است. تو جگر گوشه‌ی منی عرفان که من توی قلبم و مغزم تماما احساست می‌کنم و می‌بینمت و در آغوشت می‌گیرم و می‌بوسمت که بدانی من اگر برادری( هم استخوان و خاکی) داشتم و می‌ساختم در ذهنم شکل تو را باید می‌گرفت. دوستت دارم و جز این هیچ ندارم. 
دختربچه‌ی احمقی‌ام اخیراً یا شاید تماما ک
هر چیزی که میشه به تو میرسم، به دست هات، به لب هات، به آغوشت...
به کنار هم نشستن ها، به گوشواره گوش کردن ها...
چقدر دلم تنگ شده و چقدر فقط تو موندی توی این ذهن من...
دیگه یادم نمیاد لحظه هارو، خندیدن هامون رو، واکنش هامون رو. دیگه یادم نمیاد باهم چه شکلی بودیم.
دوستت دارم؟ نه.
دارم ولی نه اون شکلی... ولی تو از ذهنم نمیری بیرون. اصلا...
دیگه خیلی لحظه هارو یادم نمیاد ولی تو هنوز از ذهنم نرفتی...
دست به قلم می شوم و خودکار مشکی می داند برای هزارمین بار دلتنگی بر من چیره شده است. می داند و به من دلداری می دهد که خواهی آمد و قسم به جوهرش می خورد که به یاد تو ریخته می شود. عشق من، محدثه، از من دلخور هستی؟! بیا و مرا هم سان فرزندت تنبیه کن. عشق من، محدثه، از من ناراحت هستی؟! بیا و با من هم سان شوهرت درد و دل کن. نگذار در این تنهایی زیاد بمانم، از روزی بترس که بازخواهی گشت و با یه مشت خاکستر رو به روی خواهی شد. بیا و با آغوشت این آتش دلتنگی را خاموش
با تو گویم که شبی
خواب دیدم که تو از فاصله ها،
آمدی و به سردی تنم جان دادی.
دیدمت در بغل خاطره ها آسودی
و من از مرز جنون تا فردا
لحظه لحظه تو را حس کردم.
من درین آتش تنهایی خویش،
سوختم اما تو انکارم کردی...
باورت نیست که من
غرق در مردابِ نومیدی ها
به امیدی که شاید برگردی،
در پسِ پنجره ی دلتنگی
بوده ام منتظرِ آغوشت..
چه غریبانه تو را میخواندم
چه غریبانه تو اما میرفتی..
ای که از دورترین نقطه ی شب
خبر از معجزه ی آمدنت میدادی،
کاش در رونق این فاصله ها،
ت
خوش به حال خدا که “لحظه به لحظه” با توست و “من” همیشه درباره ی “تو” با او حرف میزنم !..دوست داشتن یک نوع باوره ؛ خوش به حال آن باوری که صادقانه باشد …..ﺍﻪ ﻔﺘ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻨﺪ ﺣﺮﻓﻪ ؟ﺩﺪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺮﺩ !؟!؟!ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺮﻑ ﻧﺴﺖ ﻪ ﺯﻧﺪﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺪ ﺩﻭ ﺣﺮﻑ ﺑﺸﺘﺮ ﻧﺴﺖ : ﺗـــــﻮ …..ستاره ها هیچ گاه از خاطر آسمان نمی روند ، بگذار دل من آسمان باشد و یاد تو ستاره !..باور کن “عین” و “شین” و “قاف” جدا از هم که باشند هیچ خاصیتی ندارند !ا
امروز آخرین روز اعتکاف است....اعتکاف...امسال برای بودن یک مریضی ناشناخته کرونا اعتکاف نداشته ایم..شاید اگر کرونا هم نبود من دل م به رفتن نبود......خداهه دیشب یک غم بزرگی توی دلم نشست....یک غمی از جنس خودت...دردی که نمی بینی اما جای توی دلت خیلی درد می کند....خداهه نمی دانم شاید این اخرین باری است که برای تو می نویسم ....شاید فردای نباشد برای من....خداهه من از تو چیز های کوچکی خاسته ام...خیلی کوچک....نوازش....مهربانی...لبخند....صلح...عشق....گفته بودم دنیایم را رنگ
امروز که دیدمت، احتمالا نخستین دفعه‌ای نبود که چهرۀ حیاتمندت در چشمانم جای ‌می‌گرفت. شاید پیش از این‌ها در رویایی با همدیگر رویارو شده بودیم. و یا شاید اصلا تعبیرِ خوابِ پرواز و پرندگیِ دیشبم هستی. نمی‌دانم؛ اما با تو غریبگی ندارم و می‌خواهم در آغوشت بگیرم. راستی، تو هدیۀ کدام زمانه‌ای؟ انگار نه دور هستی و نه نزدیک و یا شاید هم دور هستی و هم نزدیک. نکند در این‌شهرِ موّاج، تو چون آبی که بر جویباری می‌گذرد، از کنار پاهای سرگردانم، با زمزم
تو خود جهانی جداییدر چشم های توکهکشان ها به دور خود می گردنددر دست های توخدایان فرمانروایی می کننددر سینه اتبار کائنات نهفته استو آغوشتگنجینه‌ی اعمال آنهایی است که در تو زندگی می کنند..در وصف تو نوشتن.تو از خودت چه می دانی؟چند بار تا کنون کهکشان های درون چشم هایت را در آیینه دیده ای؟چند بار تا کنون دعای کسانی که درونت زندگی می کنند را شنیده ای؟خدایانی که در دستان ات فرمانروایی می کنندبرای مردم ات چه کرده اند؟تو از خودت چه می دانی؟چشم هایت ر
دانلود آهنگ جدید رضا شیری به نام کسی نمیدونه
متن آهنگ جدید کسی نمیدونه - رضا شیری
Скачать новую песнюReza Shiri kasi nemidoone
Текст песни kasi nemidoone Reza Shiri
بیا جلو عشقم غرور تو بشکنПриди и разбей мою гордость в любви моей
آروم میشم با تو اسممو صدا کنПозвони мне по имени
میخوام بیام پیش بیام تو آغوشت

ادامه مطلب
خداوندا..آرامشم را میان پیچ و خم زندگیی که خود رقم زدم، گم کرده ام آرامم کن..راهنمایم باش و ایمانم راقوی کنکه دیگر لحظه ای تو را در خلوت خویش گم نکنم..خداوندا..اگر
همه ی مردم دنیا هم مرا ، احساسم را ، مهربانی‌هایم را فراموش و دستانم را
رها کردند، تو مثل همیشه کنارم باش و دستانم را به خودم نسپار..خدایا آنچه از احساسم مانده را به تو میسپارم تا از تنها دارائیم محافظت کنی..خداوندا دنیایت بیش از حد توان من سرد است و من به تو ، به آغوشت ، به رحمت بی کر
هوالمحبوب
بی‌هوا در آغوشت کشیدم، تنت گرم بود و مستم می‌کرد، این بار نه زیر گوشم، که بلند و رسا گفتی، «دوستت دارم». تمام جهان گوش شده بود و من طاقت این‌همه خوشبختی را نداشتم، لبخند‌ها از لبانم سر می‌خوردند و من نمی‌توانستم بیش از این دیوانگی کنم. حیات همان دم بود و بس. بعد از آن خواب رویای فراموشی بود، نوشتن گریزی برای لحظات بی‌طاقتی و سرودن تنها و تنها تسکینی چند روزه. کاش چشم‌ها هیچ گاه گشوده نمی‌شد و ایستگاه خانه اینقدر زود از پشت تبری
فکرش را بکن ...یک بار دیگر ....فقط "یک" بار دیگر بتوانم گوشه ی بین الحرمین در آغوشت آرام بگیرم .....من طمع نمی کنم ...حرف قبه و شش گوشه و حرم را نمی زنم ....من همان گوشه ترین گوشه ی بین الحرمین را میخواهم که برای من امن ترین جای دنیاست . . . کنار همان قفسه ی دعا که خواب تمامش را گرفته بود ....اگر هم شد ،اگر اگر اگر که شد ؛؛؛برای ثانیه ای نفس کشیدن گوشه ی حیاط نجف ...و من دیگر به از این جا به بعدش فکر نمیکنم...میترسم به فکرم اجازه ی رویا پردازی بدهم !میترسم خو
بگو به عقربه ها موقع دویدن نیستکه شب همیشه برای به سر رسیدن نیست به خواب گفته ام امشب که از سرم بپردشبی که پیش منی، وقت خواب دیدن نیست من از نگاه تو ناگفته حرف می خوانممیان ما دو نفر گفتن و شنیدن نیست نگاه کن به غزالان اهلی چشممدو مست رام که در فکرشان رمیدن نیست بگیر از لب داغم دو بیت بوسه نابهمیشه شعر سرودن که واژه چیدن نیست برای من قفس از بازوان خویش بسازکه از چنین قفسی میل پر کشیدن نیست تو آسمان منی؛ جز پناه آغوشتبرای بال و پرم وسعت پریدن
دیشب دوباره دنیایم را دیدم: طبق عادتش زیباتر شده بود. رایحه‌ای نرم شد، و چون خورشید به باغِ زمختی از واژگانِ نپرداخته‌ام تراوید. صداش چقدر دلنشین، سخن چه نامتناهی، هوا چقدر مناسب. و دل چقدر پر بود، چقدر تهی بود: از عشق، از فکر. آن‌وقت شهر-با این‌همه فریاد، با این‌همه جیغ- چو کودک آرامی می‌نمود که در آغوش پدر خفته باشد: بی هیچ جلب توجهی. بر روی چمن نشستیم که به آسمان نزدیک‌تر باشیم. سخن، خود، نسیم بود؛ سخن، خود، پرواز بود: نسیمی که نمی‌خواست
آخرین جمعه‌ی ماه عزیز شعبان است. و این یعنی عمر اگر یاری کند ماه رمضان را خواهم دید اما باز هم مثل هر سال، مثل تمامی عمر گذشته‌ام با دستان خالی و لباس چرک و...
جز شرمندگی چیزی ندارم؛ کمی زبان‌ریختن بلدم که آن هم هنر من نیست، از عزیزکرده‌های خودش تقلید می‌کنم، دست‌آویز محکمی است:
الهی! إن حَرَمْتَنی فَمَنْ ذَا الّذی یَرْزُقُنی؟ وَ إن خَذَلْتَنی فَمَنْ ذَا الّذی یَنْصُرُنی؟
پس دوباره به شرط توفیق و حیات که آن هم از جانب خود توست، خواهم آمد.
#سحرنوشتبسم الله الرحمن الرحیمبه اسم تویی که بهترینی. به اسم تویی که مهربانی‌ات را چشم‌هایت فریاد می‌زنند. به اسم تویی که برق نگاهت می‌شود لبخند روی لب بندگانت. به اسم تویی که پیچش گلبرگ‌ها به دلم چشمک می‌زند عاشق بودنش را. امسال هم بیدار شدم تا بنشینم روی سفره رزقت و روزه بگیرم فرمانت را. دستم را بگیر که می‌دانم این سرانگشتان مهربان خودت بود که روی گونه‌ام کشیدی و زیر گوشم خواندی: «بیدار شو! دلتنگت هستم.»آخر من کجا دلبری به دل‌انگیزی و
دوست داشتم وقتی نور گنبدت صورتم را روشن می‌کند و چشمم به پرچمت می افتد، روبه رویت زانو بزنم. دست هایم را به کف حرمت متبرک کنم. چفیه ام را بیندازم روی صورتم و از دست خودم و زندگی که تباه کردم، هق هق گریه کنم و بگویم: ببخش. خوب نیستم که مرا ببینی و حظ کنی. خراب آمدم درستم کنی. شبیه حرف هایی که در خلوت هایم میزدم و تو از افلاک می آمدی پایین. کنارم می‌نشستی و گوش میدادی.
اما نشد. تقصیر کاروان بود یا قلب من قسی شده بود یا شما غصه ها را از قلبم برداشته بو
با صدای شب هم سان فریاد تنهایی من، در روزگاری که لمس کردن دستهایت جز آرزویی پیش نبود. در شب نشسته ام و به عکست خیره شده ام تا در اعماق چشمهایت آرامش را در آغوش بگیرم، تا در لبخندت زندگی را توصیف کنم. با اینکه آغوشت جز حسرتی چیزی پیش نیست اما با خیال طعم آن غروب خورشید را گذراندم. در این شهر که مردمانش از رفتن می ترسند و مانده اند تا پروردگارشان خوشبختی را بر دوش بگیرد و در خانه هاشان را بکوبد، مرا صدا بزن، تا چشمهایم را ببندم و رهسپار صدایت شوم ب
تموم حال خوبم روبه اون یک لحظه مدیونمهمون یک لحظه ی دیدارکه میدونی و میدونم      کنارت تو من  آروممیه چیز و خوب میدونمبه پای  این همه احساسکه میمونی و میونماگر چه راهمون دورهدلامون خیلی نزدیکهتویی تنهای یام اعجازبه یادت تنها موزیکهمنم هرشب خدامونوبه دیدار تو میارمتموم پنجرها روبه شوقت باز میزارممن و به من نشون دادیتو تعبیر یه رویاییاگه دنیا منو رد کردشدم باتو تماشاییگرفتم شکل آغوشتبه اعجازت زدم تکیهتو رو تو اوج تنهاییگرفتم از خدا هدیه
سلام مادر جانم...بهترین همدم و مرهمکه مقامت بلند استاما برای ما بنده های سیاه سوخته همارزش قائلی...اصلا گاهی خودت پا پیش میگذاریو دست دل لجبازم را می‌گیریمی‌کشی تا آغوشت...و من یکباره غرق نور می‌شوم...آن لحظه هایی که تنهای تنها میشومو دوست دارم هیچکس صدای قلبم را نشنود...مادراز شما چه پنهاندیشببه اندازه تمام روزهایی که گریه نکرده بودمآرام شدم.دیشبحال همان دختر بچه ی ساده ای را داشتم که هرگاه دلش میگرفت، هیچکس را نمیخواستمی‌رفت توی کمدزانوه
می‌گفتم که آخرش خوب است و اگر خوب نبود آخرش نیست.
و حالا روبرویت می‌نشینم، با تو حرف می‌زنم، در آغوشت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌گیرم و معجزه را لمس می‌کنم!
شروع فصل تازه‌ای از انسان بودن با یک پایان خوب؟
راستش کلمات بار این ماجرا را نمی‌کشند.
[برای ثبت در تاریخ: ۲۴ اسفند۹۷ به هم دیگر بله گفتیم و ۱۰ فروردین ۹۸ یک دفتر چند صفحه‌ای را آنقدر امضا کردیم که خودکار من از رنگ افتاد! و حالا ما، چیزی فراتر از من و تو، شروع شده‌ایم: شیرین‌ترین ماجرای تا
تو را می خواهم و دانم که هرگز  به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم ز پشت میله های سرد تیره نگاه حسرتم حیران به رویت در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگه گشایم پر به سویت در این فکرم که در یک لحظه غفلت  از این زندان خاموش پر بگیرم به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم در این فکرم من و دانم که هرگز مرا یارای رفتن زین قفس نیست اگر هم مرد زندانبان بخواهد  دگر از بهر پروازم نفس نیست ز پشت میله ها هر ص
باید بنویسم. از این روزها که هم آرامند و هم غمگین. باید بنویسم از تو؛ که هم هستی و هم نیستی. از من که دو پاره شده است. پاره‌ای که دندان صبر بر جگر گرفته و دیگری که شوریده است. باید بنویسم که شاید از بار اندوهی که بر قلبم فشرده می‌شود چیزی در این نوشته‌ها جا بگذارم و بگذرم. باید بنویسم که این زمزمه هراس انگیز «ترسم که بمیرم، ترسم که بمیرم از این اندوه» در سرم کمتر تکرار شود. باید بنویسم و نمی‌دانم از کجای این رنج بگویم؛ که چراها سرگردانم کرده‌ا
در راه جهنم بودم، در آغاز نا امیدی ها،گرفتار در تاریکی تکرارها و خسته از آزار دهنده ترین دروغ هابی هوا آمدی،بر قلب نا بینایم کوفتی، رخ محبوبت را نمایاندی و دوباره دلم را عاشق کردی.عاشق حال و هوای بهشتیانت، در مسیری که راهش را مدت ها پیش به روی خود بسته بودم.میدانم نرفته ای و همین گوشه کنار،منتظر برگشتن تمام وجودم هستی.  وجود بی مقداری که با آنهمه عظمت و اعتبار و بزرگی ات، مهربان تر و عاشق تر از همه ی عشق ها صدایش کرده ای و بی جوابت گذاشته.آمدی
سلام با وفاترین!خبرت هست که همه دارایی این شاعر شوریده حال، شعرهایی است که خوشه‌ خوشه از گندمزار وجود تو چیده می‌شود؟!با تو هر روز معجزه ای تازه رخ می‌دهد و من درخت پیری هستم که از یُمن خورشید نگاهت در پاییز جوانه زده‌ام چون بهاران.اما این روزها با احساسی پُر از تاول کوچه‌های دلتنگی را طی می‌کنم تا به تو برسم.چندی است تقدیر ناجوانمرد، دورم ساخته از کعبهٔ وجودت. در آرزویم که روزی به حجِ تن‌ات نائل آیم.تا رسیدن به مکهٔ آغوشت همهٔ راه‌ها و م
اگر این دنیا غریبه پرور است ،تو آشنا بمان ...تو پاے خوبی هایت بمان ...مردم حرف می زنند ،حرف باد می شود ،می وزد در هوا و تو را دور تر می کند از تمام کسانی که باور ،برایشان یک چهار حرفی نا آشناست ...اگر کسی معناے عاشقانه هایت را نفهمید ، بر روے عشق خط نکش !عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار براے داشتنش آغوشت را بفهمند ...دنیا خوب ، بد ، زشت ، زیبا فراوان داردتو خوب باش ...تو زیبا بمان و بگذار با دیدنت ، هر رهگذر نا امیدے لبخند بزند ...رو به آسمان نگا
دو روز است دلم دارد ضعف می‌رود برای اینکه ماه رجب عزیز از راه برسد و خودم را در حصن امن آغوشت گم‌ کنم و خودم را برایت لوس کنم و زمزمه کنم یا مَن اَرجوهُ لِکُلِّ خَیر...
حالا سر از پا نمی‌شناسم برای این‌که تو هم در آغوشم بکشی یا ذوالجلال و الاکرام...
ماه رجب،ماه امید است برایم.انگار چراغی در دلم روشن شده است.چراغی گرم و پر نور، که نگرانی‌هایم را تویش میریزم، عزیزانم را به آن میسپارم، کنارش می‌نشینم و برای عزیزکم قرآن می‌خوانم...
پی.نوشت: این د
اینجا دختری است که حتی توی کوچه پس کوچه های ذهنش به تو که می رسد دلش گرم می شود...انگار به یک تکیه گاه امن رسیده باشد...یک پناه گاه امن و محکم....ممنون....ممنون...برای تمام روزهایی که آغوشت شد حائل بین من و درد....من و سختی....من و تلخی....نگذاشتی اب توی دل م تکان بخورد....وقت هایی که تلخ بودم و از زمین و زمان طلبکار تو بودی که با سنگ صبور بودن ت،با آرامش ت آرامم کردی....برای وقت هایی که دنیای م به آخر رسید...تو بودی که من را برداشتی و گذاشتی وسط گود و گفتی ادام
نیمه شب‌ها خسته از آلودگی‌ها و صداها و آدم‌ها و انتظارات و حرف‌ها و معاشرت‌ها و دویدن‌ها و کارهای روزمره، می‌آیم کلیدم را توی آن قفل یخ بسته می‌چرخانم، درِ آن اتاق تاریک را که تو تویش در تاریکی و سکوت روی یک کاناپه‌ی شکلاتی رنگ لم داده‌ای را باز می‌کنم و می‌خزم توی آغوشت، مچاله می‌شوم بین بازوهات، گاهی سر می‌گذارم روی زانوهات، گاهی دست می‌گذارم توی دست‌هات و شروع می‌کنم به گفتن. گاهی بی هیچ حرف و کلمه‌ای، گاهی با یک کلمه، گاهی با
این روزها کمتر برایت می‌نویسم و به جای‌اش بیان کردن را بیشتر تمرین می‌کنم. سعی می‌کنم گم شدن در آغوشت و حرف‌های ناب را در گوشت زمزمه کردن را هر روز تمرین کنم. هر روز برایت از دوست داشتنم بگویم. هر روز و هر روز و هر روز...
دوباره نیمه اردیبهشت رسید و سپری شد. و من چقدر خوشحالم. از زیاد شدن عمر روزهای خوبمان. از قدمت رابطه‌مان. می‌دانستی هر روزی که می‌گذرد، یک روز به افتخار تو را داشتنم اضافه می‌شود؟
شاید گاه کم بنویسم و گاه زیاد... نمی‌دانم...
ای دختر خسته از آدمیان نمایش گر، ای دختر خسته از آمدن های زود رفتن. به من گوش کن. گوش کن به این پسر که در راهت می دود. می دانم هم جنس من بودند آنهای که از شانه های تا ابد گفتن اما باعث شدن که چشمایت به گریند بخاطر گوش های که فقط دروغ می شنیدند. ای دختر پر غرورِ مهربان، ای دختر تنهای عاشق. به من گوش کن. گوش کن به پسری که هم یار غم هایت گریه کرده. می دانم هم جنس من بودند آنهای که برایت می سرودند اما عشقشان به تو فقط در نوشته های مانده بود که حسی نداشتند.
 
اگر این دنیا غریبه پرور است تو آشنا بمان !تو پای خوبی هایت بمان .مردم حرف می زنند ، حرف باد می شود .می وزد در هوا و تو را دورتر می کند از تمام کسانی که " باور " برای شان یک چهار حرفی نا آشناست .اگر کسی معنای عاشقانه هایت را نفهیمد ، بر روی عشق خط نکش .عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار برای داشتنش آغوشت را بفهمند .دنیا ، خوب ، بد ، زشت ، زیبا فراوان دارد .تو خوب باش .تو زیبا بمان و بگذار با دیدنت هر رهگذر نا امیدی لبخند بزند ، رو به آسمان نگاه ک
آدم ها ذرّه ذرّه محو میشوند .آرام ...بی صدا ...و تدریجی  !همان آدم هایی کههر از گاهی پیغام کوچکی برایت میفرستند بی هیچ انتظار جوابی ،فقط برایِ آنکه بگویند هنوز هستند.برای آنکه بگویند هنوز هستی و هنوز برای آنها مهم ترینی .همان آدم هایی کهروزِ تولد تو یادشان نمیرود.همان هایی که فراموش میکنند که تو هر روز خدا آنها را فراموش کرده ای.همان هایی که برایت بهترین آرزوها را دارند و میدانند در آرزوهای بزرگِ تو کوچکترین جایی ندارند ...
همان آدم هایی که همی
از دلتنگیت واژه ها چون پرنده های
زیبا از دلم سر بر می آورند
چون به سویت عزم پرواز می کنند
دل نگران تو از ناراحتی شنیدن آواز
این رسولان عشق
آنها را در در دلم زنده زنده به
گور می سپارم
عشقت در دلم هر لحظه چون نخل سر بر
می آورد
سر از تنش جدا میکنم تا به خواستت عشق در دلم به بار ننشیند
هر لحظه دلتنگی تو تولدی است بر این عاشقانه ها
و مرگی است بر احساسی که هیچگاه در
آغوشت آرام نخواهد گرفت
دلم چون نخلستانی است از نخلهای بی
سر
گورستانی از پیام بران ناکا
«شاید زمان آن رسیده باشد که بنشینیم و برای آدمِ رفته آرزوی خوشبختی کنیم.بگذاریم شبیه عشاق دنیای ادبیات، برای هم از روسِ اصیلِ مغرور و بارانی‌های انگلیسی بگویند و جعبه‌ی کوچک کادوپیچ شده‌ی توی جیب چپش و قاصدک‌هایی که به امید رسیدن به هم فوت می‌کنند.
می‌دانی چیست؟ احساس دختربچه‌ی پنج شش ساله‌ای را دارم که ناگهان از دنیای کوچک و رنگی رنگی زیبایی که خودش با دستان کوچکش برای خودش ساخته، بیرونش انداخته‌اند و پرتش کرده‌اند توی دنیای خاکست
میان من و تو

می درخشید غروب  تازه تر از صبح

یک دم، 
نگاه
من به زیبایی تو بود!

نسیمی
سرگردان

آرام آرام
از
میان التهاب بازوان من و تو می گذشت!

خزیده بود، شهر زیر پایمان

فارغ از
هیاهوی مردمان گیج و گنگ...


من و تو،

زبان
شیوای لمس های عاشقانه

انگار  در هوای بهار به هم تنیده شده بودیم

یاد آن
کولی افتادم که می گفت:

تار و
پودی از یک قالی هستیم من و تو!


 

من
عطر
قدیمی تن تو را به یاد دارم

و می
دانم در آسمان ملتهب چشمانت

هزاران کاکوتی
ریشه دارد!

من با
پدربزرگمان فالی زده بود و گفته بود تو ی در راه پسرکی هستی که روزگارمان را عوض می‌کند  اما نه فدایت شوم. سونوگرافی مادرت دقیق‌تر بود و خبر آمدن دخترکی را که همیشه منتظرش بودم به جهان داد  
نامت ارغوان است. و من تنها خاله‌ی تو هستم. این روزها برایت لوازم زندگی بشری را آماده می‌کنیم  . لباس و کفش و کلاه و تخت و اسباب‌بازی و این چیزهایت را فراهم می‌کنیم که چهار ماه دیگر به دنیا بیایی و عزیز دل همه‌ی ما بشوی. 
از آن چند سلول انگشت‌شمار به مرحله
چیزی در دلم می‌شکند. انگار که غرورم باشد. عقلم به دلم _شماتت بار _ میگوید دوباره به سراب دلبسته بوده‌ام.راستش من نمیدانم چه نصیب تو میشود که این چنین بنده‌ات را تشنه راهی سرابش میکنی و وقتی روشنایی اشک ِ شوق ِ رسیدن به چشمانش می‌افتد با روشنایی اشک ِ نرسیدن طاقش میزنی.عادت کرده‌ام به گریه کردن در دلم، بیصدا...ارام...با خودم و خودت در میان جمع.پایم به راه نمی‌اید. اما پیاده و تنها را هنوز خوش‌تر دارم. از دیگران خداحافظی میکنم و راهی خانه میشوم
بیدار شده‌ام و نیستی. حال غریبی دارم؛ ترکیبی از غم، آسودگی، دلتنگی، شعف، عشق و دلشوره. کاش با تو از خانه بیرون می‌زدم. احساس می‌کنم پاهایم را زنجیر کرده‌اند. دیشب تمام شده و فقط احساسات انباشته و سردرگم کننده‌ای در من باقی مانده‌‌ است. همه آن لحظه‌های سعادت دلم می‌خواست زمان را نگه دارم، اما می‌گذشت و به این واقف بودم که چیزی از این لحظه‌ها جز خاطره‌ای موهوم باقی نخواهد ماند. تو را به خودم می‌فشردم و می‌خواستم که از هم بشکافم. می‌خوا
تو همان تکیه گاهى که یک عمر در نبودنت بین آسمان و زمین معلّقم
همان ساحلِ امنى که بارها در آغوشت دل به دریا زده ام 
همان سایه ى خنکِ ظهر تابستانى که آسایش تنى 
همان همسفر روزهاى سخت و شب هاى پر درد
تو براى من همانى که باید باشى .
دلم تنگ سکوت هایى است که میان کلامت مى کنم
تا صدایت را در مشام زنانه ام مزه مزه کنم... 
مثل یک شیشه ی عطر که کسی نباید بویش کند تا ذره ای از آن کم نشود، وقتی نیستی خودم را محکم پتو پیج میکنم و حرفی نمی زنم...
انگار که همه چیز را ذخیره کنم برای روز برگشتنِ تو...
البته نمیدانستم چند روز یا چند ماه یا چند سال دیگر باید توی این پتو بمانم...
به تو که فکر میکنم، به چشمهای تو... دیگر جایی برای شک نمی ماند.
چشمهای تو تا انتهای روح من را رفته و بازگشته است...
یک رنگِ طلایی از دوتا خورشیدِ روی صورتت ، روی تمام دیوار های اتاق های روحم پاشیده شده...
دخت
خُُــ♡ـــدایــــــــــا
پس از سفـــــرهای بسیار و
عبـــــور از فراز و فرود
امــــــــــواج این دریـــــای تـــــوفان خیز،
بر آنم ڪه در ڪنار تو لنـــ⚓️ــگر افڪــــــــــنم
بـــــادبــــــــــان برچـینم ...
پـــــارو وانهم ...
سڪان رها ڪنم 
به خلوت لنگر گاهــــــــــــــــــــت در آیم و
در ڪنارت پهلو گیرم
آغوشت را باز یــــــــــــــــــــابم :
استــــــــــــــــــــواری اّمــــــــــــــــــــنِ زمیـــــن را
زیر پای خــــــــ
بسم رب الشهدا
.
هر چند رفتنت سخت است اما بند پوتین هایت را برایت محکم می کنم تا بدانی پای حرفم ماندم
پوتین هایت را که بستم لباست را که مرتب کردم در حالی که بغض ها را در پنهانی ترین اتاق گلویم انبار می کنم می گویم تک خوری ممنوع و تو می خندی
رمز دوست داشتن ما اینه
می گویم تک خوری ممنوع یعنی مرگ هم نباید جدایمان کند
یعنی یک ثانیه بی تو بزرگ ترین بلا و جهنم عالم است
یعنی لحظه لحظه های نفس کشیدنت بهشتی است که مرا بس است
یعنی بهشت چشمان تو است و آغوشت
تک
راستش آنچه بین من و تو می‌گذرد را اگر بخواهم در جمله‌ها جا بدهم تنها حرف‌های ناقص و نارسایی خواهند بود، اما چاره‌ای جز نوشتن هم ندارم. چرا که هم ثبت کردن دل‌گذشت‌ها و پیشامدها را دوست دارم و هم نوشتن کمکم می‌کند که این غلیان احساسات را به نوعی آرام‌تر کنم. از آخرین باری که دیدمت یا بهتر است بگویم بلاخره دیدمت، چهار روز می‌گذرد. هفته پیش دو بار دیدمت و هر دوبارش سرشار از لذت و سکون و آرامش بود. علاوه بر این باید بگویم مکالمه‌ای که منجر به
نمی‌دانم کی دلم اینگونه دیوانه‌وار مجذوبت شد، آنقدر که هر شب فنجان قهوه‌ای دست می‌گیرم و کنار پنجره اتاق می‌نشینم.
خیره نگاهت می‌کنم بلکه سیر شوم.
دستم را به سویت دراز می‌کنم تا در آغوشت کشم.
وقتی به خودم می‌آیم، می‌بینم چشم‌هایم از شوق نگاهت خیس شده، نمی‌دانم حواست هست؟
اینجا کسی با چشم‌هایش برایت عاشقانه می‌سراید.
 
فاطمه معصومی
 
 
در انتظارت خواهم ماند
تا بار دیگر زمزمه و عاشقانه هایت را بشنوم
تا صدای زیبا و دلنشینت چون نسیم حیات در من جاری شود
در انتظارت خواهم ماند
هرچند هزاران فرسنگ دور از من در دیار دیگری
به یقیین سیمای زیبایت را هرگز نخواهم دید
هیچگاه بر لبان زیبایت بوسه ای نخواهم زد
به آغوشت نخواهم کشید
و جز صدای زیبا و کلمات دلفریب و آهنگینت
نصیب من از تو چیز دیگری نخواهد بود
به انتظار تو خواهم ماند
به انتظار تو که همه خواسته ها و تمناهای زندگیم را در تو یافتم
در
#سحرنوشت ۷سلام عزیز دلم. حالم چطور است؟ خوبم؟ خوشم؟ کم و کسری که ندارم إن‌شاءالله؟چرا می‌خندی؟! خب من سراغ خودم را از چه کسی بگیرم که بهتر از تو بداند احوالم را؟! مگر نه اینکه نزدیکتری به من از رگ گردنم و مگر نه اینکه تقدیرم را دست قدرت تو رقم می‌زند؟! پس چطور انتظار داری حالم را از تو نپرسم؟اصلا مگر تو نخواهی منی هست که حالی داشته باشد؟ یا مگر آن حالی که تو در آن نباشی به درد من می‌خورد؟ قشنگی حالم و احسن الاحوالم درست همان است که تو برایم هد
#سحرنوشت ۷سلام عزیز دلم. حالم چطور است؟ خوبم؟ خوشم؟ کم و کسری که ندارم إن‌شاءالله؟چرا می‌خندی؟! خب من سراغ خودم را از چه کسی بگیرم که بهتر از تو بداند احوالم را؟! مگر نه اینکه نزدیکتری به من از رگ گردنم و مگر نه اینکه تقدیرم را دست قدرت تو رقم می‌زند؟! پس چطور انتظار داری حالم را از تو نپرسم؟اصلا مگر تو نخواهی منی هست که حالی داشته باشد؟ یا مگر آن حالی که تو در آن نباشی به درد من می‌خورد؟ قشنگی حالم و احسن الاحوالم درست همان است که تو برایم هد
من پریان قصه گوی زیادی را میشناسم که هزاران کتاب و افسانه را از بَرَند ،سینه هایشان مجمع پچ پچ های اسرار جادویی ست اما هیچ کدامشان راه کوچه پس کوچه های  زمستان را حفظ نیستند. فصل ِ غریبی که دست یلدا را گرفته و یک دقیقه برای بوسیدنش زمان بیشتری میخواهد.
فصل ِ شروع ِ دیوانگی های من رسیده! زیبا نیست؟
زمستان و یلدا  ؛ من و..؟
من و دیوانگی ام
در سیاهی چشمانم نشسته است ، زیر کرسی پلک هایم ، 
 محبوس در مژه هایم و من خوشبخت ترین زندان بان دنیایم. یلدا دق
چند ساعتی می‌شود که از من دور شده‌ای. از آغوشم که به دور نگرانی‌هایت تنگ می‌شد. از دست‌هایم که سرت را به سینه می‌فشردند. از دیدگانم که از تماشایت سیر نمی‌شدند. حالا که آرام یا شاید هم ناآرام به خواب رفته‌ای من بیدارم و به تمام شب‌ها و روزهای این چهل روز پیش رو فکر می‌کنم. به تو فکر می‌کنم که پاره جانی و از من دور افتاده‌ای. یک بار با صدایی که سراسر خشم و بغض بود گفتی که از اجبار بیزاری. از اجبار بیزاری عزیزکم و ناگزیر از من و از خانه دور شده
#سحرنوشت۳بسم الله الرحمن الرحیمچشمانم خواب‌آلودند. از تو چه پنهان دیشب خوب نخوابیده‌ام. مگر شیطان در بند نیست پس چرا شب‌بیداری‌های دیشبم روی موج موهای تو تنظیم نبود؟ اصلا این چه بساطی ست که راه انداخته‌ای؟! شیطانِ در بند دیگر چه صیغه‌ای است؟! من که می‌دانم می‌خواستی قد ناسپاسی مرا به رخم بکشی و بگویی: «خب شیطان را هم برداشتم حالا ببینم دیگر گناهت را گردن که می‌اندازی!»دارم حس می‌کنم دستت را زیر چانه زده‌ای و مرا زیر نظر داری و هربار ک
سلام مامانم .سلام مامان جونم 
اینقدر این چندروزه متنه قشنگ وحرف قشنگ راجع به مادر خوندم که اعتمادبه نفسما از دست دادم برای اینکه واست نامه بنویسم مامان
خیلی برام دوست داشتنی هستی نماد مهربونیه وگذشتی 
هنوز خیلی جوونی اگه من پیرت نکنم مثل همیشه زیبا وخاص
همیشه دلم خواسته برات خیلی کارا بکنم وهربار یه طوری شده که نشده.
بچم هنوز دعاکنبزرگ بشم وبزرگیتا حس کنم لااقل یه کار بزرگ برات بکنم
حرفهای من ساده است این سادگی را خودت بهم یاددادی  ازبس ک
در خرابات نشستن، راندن و به خویش خواندن. این کجی‌ها راست کردن،‌ این دروغی‌های راست‌نمای تباه. آن تباهی‌ها آتش زدن و در دم آتشین خویش فرو دادن، و آنگاه برآوردن چون بالهای فرشتگان.
این ابلیسکان به ابلیسی خویش واگذاشتن، آن نکومردان به نکومردی خویش. تا شرّی و نکویی روزی هر دو از خویش ملول آیند و راه حقیقی بجویند. 
خسته و ملول و زار، آنگاه که روح به آستانه رسد، حقیقت کمر می‌شکند و غبار راه از پاهای تاول‌بسته می‌ستاند و مرهم می‌نهد و بر زخم‌ه
بسم الله الرحمن الرحیم
بنا را براین میگذارم که این آخرین ماه رمضان عمرم باشد
غم تمام شدنش آنقدر عمیق است که خواب را از چشمانم ربوده ...با اینکه خواب را هم عبادت محسوب میکند اجباری میخواهد مقربم کند...
خدای بینظیریست دیگر چیکارکند؟چطور به زور بغلم کند؟
دلم ازهمین الان برای این شهر تنگ میشود برای این ضیافتی که نظیر ندارد...
اضطراب از دست دادن و بهرمند نشدن دارم...
انگار هنوز مناجات شعبانیه در خونم جریان دارد
الهی فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَق
بسم الله الرحمن الرحیم
بنا را براین میگذارم که این آخرین ماه رمضان عمرم باشد
غم تمام شدنش آنقدر عمیق است که خواب را از چشمانم ربوده ...با اینکه خواب را هم عبادت محسوب میکند اجباری میخواهد مقربم کند...
خدای بینظیریست دیگر چیکارکند؟چطور به زور بغلم کند؟
دلم ازهمین الان برای این شهر تنگ میشود برای این ضیافتی که نظیر ندارد...
اضطراب از دست دادن و بهرمند نشدن دارم...
انگار هنوز مناجات شعبانیه در خونم جریان دارد
الهی فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَق
بیشتر وقت ها تصور می کردم؛ باران می زد. 
شب بود و هوا سوز سردِ زمستانه اش را داشت . قبل ترش را نمی دانم اما تنِ خسته ام را میهمان دوش گرمی می کردم و بعد موهای ترم را میان حوله می پیچیدم . 
یکی دو دیوار کوب روشن می کردم و کیف می بردم از ترکیب رنگ کرم/قهوه ای در ودیوار و پرده و نسکافه ی درون ماگِ محبوبم . 
می نشستم روی صندلی راحتی ام و میانِ سکوت سخت خانه ام به داستانی که مشغول نوشتنش هستم می اندیشیدم .. 
colette که دیدم این ها پیش چشمم رنگ گرفت . 
روزهایی
دوستت دارم و از گفتنش ابایی ندارم
بگذار مرا هر چه میخواهند بخوانند این مردم
چون لیلی من تو باشی
مجنون و مستم گر بخوانند دردی نیست
درد آن است که من مجنون باشم و تو لیلی نباشی
سکوتم را بنگر
فریادهای خاموشم را نمی بینی
عشق را در چشمانم و در اندوه نگاهم نمی بینی
من فریاد خاموشم
ناله پردرد عشق بی فرجامم
مسافری خانه بدوشم
سربازی بدون وطن
وطنم، سرزمینم، خانه ام دل زیبای توست
چشمان و لبانت 
آه از چشمان و لبانت که قبله گاه من بودند
دریغ شدند از من در ک
همین الان دلم برایت پرکشید.دوست دارم کلمات را رها کنم و بپرم توی آغوشت.بگویم ک چقدر مستاصل شده ام.بگویم که روبروی تو از خودم بیزارم.بگویم که تا دهانم را باز کردم که بگویم آن کلمات قبلی را و یک لحظه درنگ...تو محرم کلماتی.گنا من را هرگز فاش نساخته ای.من را رسوا نکرده ای..پس من هم چنین حقی را به خودم نمیدهم..
 
نه حالا نمیخواهم که پری آن قصه باشم.دوست ندارم مدام ورد ها را تکرار کنم .دوست ندارم که بنویسم تا دیگران بخوانندم دوست ندارم بنویسم برای نوشتن
be my queen be my heart be my golden dream be my savior
عشق من...
تو خندیدنو بهم یاد دادی...
تو بودی که طعم خوشبختی رو بهم چشوندی...
با اینکه عشق کوچولوم بودی...بهم فهموندی حمایت شدن یعنی چی...
و من حتی نمیتونم به نبودنت فکر کنم...
کلی حرف دارم باهات...کلی حرفای دردناک...و سرشار از بغض...
ترس...از اینکه خنده هات مال من نباشن...
ولنتاین امسالم بدون تو،اصلا شبیه ولنتاین نبود!
اولین ولنتاینی بود که میخواستم کنار عشقم باشم...ولی بازم...شد یه خاطره ی تلخ...
لطفا منو ببخش برای هر کوتاهی
امیر نشاطی آرامش
دانلود آهنگ امیر نشاطی آرامش
همین حالا دانلود کنید آهنگ زیبای امیر نشاطی بنام آرامش با لینک مستقیم ♪
Download New Song By : Amir Neshati – Aramesh With Text And Direct Links
میدونی اسمت میاد این دیوونه برات میمیره
میدونی آرامشو از تو آغوشت میگیره
ادامه مطلب
 
عزیز تر از جانم...
دستانت را به من بده...
بگذار سرم را روی شانه هایت بگذارم...
بگذار اشک هایم را،
آن بغض تلخ درونم را،
با تو شریک شوم؛
دلــم تورا می خواهد
با تمام خوبی هایت...
صدایم مدت هاست که دیگر از خودش چیزی ندارد
هیچکس مرا نمی شنود...
نمی بیند...
فقط تویی...
انگشت کوچکت را به من بده...
بگو قول میدهی که تنهایم نمی گذاری
بگو که آنکه می گویند "عشق گذرا است" دروغی بیش نیست...
مرا در آغوشت غرق کن
بگذار سرشار از عطر تنت شوم
بشوم خاطره هایت...
بشوم عشق ابدی ات
یک روز همه ی شیشه های دنیا روی سرم خراب شد. تنم زخمی... روحم کبود.. و تو نبودی که مراقبم باشی... داشتی روی خرده شیشه ها می رقصیدی و من دورت می گشتم و سعی میکردم رد خونی را که از پاهایت به جا می ماند با اشکهایم پاک کنم... اما همه دنیایم را خون گرفت و تو آن قدر درد می کشیدی که دنیای مرا نمی دیدی...
من به دنبال فتح تو نبودم. فقط میخواستم در سرسبزترین روستای سرزمین چشمهایت، به تماشای مردی بنشینم که دستهایش خانه امن رویا است و چشمهایش، دو پنجره به سمت افقها
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ شب بیست و هشتم صفر ۹۸
السلام ای امین وحی خداالسلام ای وصیتت تقوامعدن خیر، رحمت سرشارای پسر عمّ حیدر کرارآبروی همه بنی هاشمروح اسلام، یا ابالقاسمباطنِ آیه های قرآنیهرچه گویم فراتر از آنیای مقرّب به صاحبِ معراجأنتَ بابُ الکَرَم، أنَا المُحتاجگر نباشی شهید، یا احمدپس شهادت چه ارزشی دارد؟!چقدر حرص دین ما خوردیسنگ از روی بام ها خوردیتیره شد دیده ی محبانتدر اُحد تا شکست دندانتکور دل ها به داغت افزودند
#سحرنوشت ۴از تو چه پنهان حسودی‌ام گل می‌کند وقتی می‌بینم جیرجیرک‌ها زودتر از من عاشقانه‌هایشان را آواز کرده‌اند. درست همان وقتی که من خواب بودم، درست همان وقتی که بیدار شدم و تندتند سفره سحری را مهیا می‌کردم، درست همان وقتی که در فکر تنظیم زمان برای خوردن آخرین لیوان آب بودم، جیرجیرک‌ها مشغول عشق‌بازی با تو بودند.من، منِ همیشه مغرورِ خوداشرف‌مخلوقات‌پندار، از جیرجیرک‌ها هم عقب افتاده‌ام.زمین و زمان دست به دست هم داده‌اند تا بفهم
دانلود آهنگ جدید سعید بیک مطمئنم کن
Download New Music Saeed Beyk Motmaenam Kon
آهنگ جدید سعید بیک بنام مطمئنم کن
بیا با عطر آغوشت هوامو تازه کن عشقم من اونیم که میذارم قدم هاتو روی چشمم
ببین آرامش چشمات منو آروم ترم کرده بمون که واسه ی قلبم نبودت بدترین درده
 
ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید علی سفلی عذاب

متن آهنگ عذاب علی سفلی
—–|●♯♩♪♫♬♬♫♪♩♯●|—–
واسه تو عادیه این چیزا…♯♫♪
اما من میمیرم؛ بی چِشمات…♯♫♪
من نمیخوام که باوَر کنم…♯♫♪
( با صدای علی سفلی )
تو نزن آتیشم، با حرفات…♯♫♪
بی تفاوت نرو!! عشق من…♯♫♪
واسه من مرهم بود آغوشت…♯♫♪
جایِ تو خالیه عمر من،…♯♫♪
من چطور میشم فراموشت؟!…♯♫♪
عذابَم نده ؛ که من این روزا خَرابم!!!…♯♫♪
یه قایقِ شِکسته ، رو آبَم…♯♫♪
تمومِ دُنیا کرد جوابم ، عزیزَم!
عاشقانه
متن عاشقانه جدید
جملات عاشقانه
متن عاشقانه کوتاه
متن عاشقانه شاد
متن عاشقانه برای عشقم
متن عاشقانه بلند
متن عاشقانه دو نفره
متن عاشقانه کوتاه و جذاب
جملات عاشقانه ناب
جملات عاشقانه جدید
متن عاشقانه زیبا
اس ام اس عاشقانه
نوشته های عاشقانه
متنهای عاشقانه
جمله عاشقانه
پیامک عاشقانه
مطالب عاشقانه
متن جدید عاشقانه برای همسر
متن بلند عاشقانه برای همسر
جملات و متن های عاشقانه زیبا
جملات ناب عاشقانه به همسر
مطالب عاشقانه و جالب برای پر
هنوز هم زیباترین آوای دنیا برایم شنیدن خنده های توستهنوز هم زیباترین طلوع برایم طلوع چشمان زیبای توستهنوز هم غم انگیز ترین اتفاق برایم صورت اندوه ناک توستهنوز هم آغوشت برایم مقدس و دستانت زندگی بخش به جان من استهنوز هم در کوچه های خلوت عاشقی ، در میان سکوت بوسه هایمان زندگی میکنم
جمله های عاشقانه برای شریک زندگی
چه لحظه قشنگیه اون لحظه کهمن میگم نفس من کیه ؟و تو با تمام وجود میگی منم
جملات عاشقانه برای همسرم
زندگی مثل بازی حکمهحتماً لازم ن
یه روز تمام خاطراتمونو بر میدارم میزارم تو کوله پشتی و میرم مریخ ، شایدم ماه 
اونوقت از کوچه پس کوچه های ماه واست یه دسته گل نرگس میخرم ، از همون هایی که بوی خنده هاتو میده 
منتظر میشینم تا خدا تو رو بیاره ، راستش رو بخوای من هنوزهم به اومدنت ایمان دارم .
 
اینبار که دیدمت یک دل سیر برای تمام نبودن هایت در گرمای آغوشت گریه خواهم کرد.
 
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده
" هیچ وقت نمی‌فهمی کی آخرین باره، کی آخرین دفعه‌ایه که داری در آغوش میگیریش، بغلش می‌کنی، فشارش میدی، عطرش رو بو می‌کنی و …. لحظه‌ای که متوجه می‌شی آخرین بار رو هم از دست دادی، لحظه‌ای که متوجه می‌شی دیگه نمی‌تونی دوباره تو آغوشت بگیریش. اون لحظه، لحظه "حسرت آغوش آخر"ه. لحظه‌ای که حسرت می‌خوری از اینکه آغوش آخر رو خاطره نکردی، ساده از کنارش گذشتی و مثل همهٔ دفعات به آغوش کشیدی‌ش."
 
آغوش آخر می‌تونه صبح موقع خدافظی برای رفتن به کار با
وقتی تو آمدی و به تو ای ماه خدا، سلام کردم، گمان
نمی کردم این همه زود، وقت وداع فرا می رسد.
درست است که گفته اند هر سلامی، خداحافظی هم به دنبال
دارد اما؛ فکر نمی کردم جدایی از تو این همه تنهایی به بار آرد.
نمی گویم سخت نبود روزهای بلند، گرسنگی و تشنگی،
خستگی و بی رمقی، می گویم سخت بود نافرمانی از خواست تو.
خدای من! من به اطاعت امرت دهان بستم از خوردنی ها و
نوشیدنی ها و چشم بستم از آلودگی ها وگوش گرفتم از همه دلبستگی ها.  و در این مدت همه گوش و چشم و
و قسم به روزی که به آغوشت بازگردم!
 
روزی را که قدم به قدم،  تمام تنت را همچون شعری عاشقانه برای معشوق بخوانم.
خواهم رسید...
حتی اگر اخرین روز از زندگی ام باشد!
خوب میدانم آخرین نفس هایم لبریز از هوای مقدس تو خواهد شد.
روزی که قدم هایم را،نفس هایم را و نگاهم را جز به جز نذر خاک گرانبهایت کردم،
معنی عشق فراق را دریافتم.
دیار من،وفاداریت را دیده ام، میدانم تا روزی که به خانه ام بازگردم  همچون مادری که به انتظار فرزند به جنگ رفته اش صبورانه منتظر اس
پشت سیستم نشستم و مثل همه‌ی اوقات کار کردنم اخمام رفته تو هم. بدون اینکه متوجه شم میاد و تکیه میده به چارچوب در. میگه "چشم و ابروی خشن از بس که می‌آید به تو خانوم جان، گاهی آدم عاشق نامهربانی می‌شود اصن! سلام عرض شد."
میدونه بابت امروز صبح ازش دلخورم. سرمو بلند میکنم و نمیتونم لبخند نزنم. میاد میشینه کنارم. لپ‌تاپو همون‌شکلی میبنده. با اخم و تخم میگم "کدم میپره". میگه "نترس خانوم مهندس؛ نمیپره". سرمو هدایت میکنه رو سینه‌ش. نگاهمو میدوزم به دستش
من مصدرم ،تنها که معنائی ندارم
تو واژه هایم ،بی تو دنیائی ندارم
عشقِ من و دور از منی ،تنها غمینم
بی عشق روی تـو که رویائی ندارم
امروز دستم را بگیرو یادِ من باش
هر روزِ من دیروز ، فردائی ندارم
من رودم و جاری به صحرای کویرم
در حسرتت رویای دریائی ندارم
رفتن فقط در جستجویت لطف دارد
بی تو برای رفتنم پـائی ندارم
در آرزوی تنگ آغوشت گرفتـار
من عاشق و در عشق پروائی ندارم
آه ای امید جاریِ در لحظه هایم
من در نبود تو تماشـائی ندارم
«ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمة، إنک أنت الوهاب»
 
تو شاه بودی، تو شاه هستی... هیچوقت من رو از قصر بیرون نکردی، من هم هیچوقت کاملِ کامل از قصر هجرت نکردم.. گهگاه بنا بر مصلحت میومدم قصر، عرض ارادت میکردم.. ههههه.. از همون کارهای تشریفاتی که هر دوتامون ازش بدمون میاد.. تو به روی خودت نمیاوردی که دیگه اون عشق و شور و هیجان رو توی چشمام توی صدام توی رفتارم نمیبینی، باز هم بهم لطف میکردی....
تا اینکه یه روز بار و بندیل رو بستم و قص
هر وقت که هرکس در زمان مناسب تصمیم درست رو نگیره .. بعدا یه خروار احساس بد میاد خرخره ادم رو میگیره هی با خودم میگم تا کی قراره ادم خوبی بودن نقش من از زنده بودنم باشه، تا کی میخوای این اسب چموش رو سفت بچسبی و حبس اش کنی که نیاد جای عشق و محبت رو بگیره ... تا کی باید خدایی که توی این همه در به دری و واماندگی بشری که باید در نهایت عجز خودش رو داد بزنه اون بالا به نظاره زجر بردن یه سری بنده نما هاش مثل خودم و یه سری بنده های مخلص  خودش باشه ... تا کی با

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها